مطالب علمی و تاریخی

بروزترین سایت علمی و تاریخی

مطالب علمی و تاریخی

بروزترین سایت علمی و تاریخی

جرارد هنریک آرموئر هانسن

«جرارد هنریک آرموئر هانسن» پزشکی نروژی بود که نام خود را در تاریخ پزشکی با شناسایی باکتری مولد بیماری جذام به ثبت رسانید. هانسن ۲۹ جولای ۱۸۴۱ در شهر برگمن متولد شد. در سال ۱۸۶۶ در رشته‌ی پزشکی از «دانشگاه سلطنتی فردریک»، که امروزه با نام «دانشگاه اسلو» شناخته می‌شود، فارغ التحصیل شد. سپس دوره‌ی انترنی خود را در بیمارستان ملی اسلو به انجام رساند و مدت کوتاهی در بیمارستان «لاتن»  به عنوان پزشک فعالیت کرد.
هانسن در سال ۱۸۶۸ به شهر زادگاهش، که مرکز تحقیقات جذام نروژ در آن واقع بود بازگشت و به همراه «دنیل کورنیوس دنییلسن»، که از متخصصان برجسته‌ی اپیدمیولوژی زمان وی بود، بر روی بیماری جذام به مطالعه و تحقیق پرداخت. در این زمان بیماری جذام در نروژ به عنوان یک مشکل اجتماعی مطرح بود و حدود ۳۰۰۰ نفر در نروژ به آن مبتلا بودند که در۸۰۰ آسایشگاه پذیرش می‌شدند.
دنییلسن در این زمان با تلاش‌های خود، برنامه‌ای برای کنترل بیماری و مراقبت از بیماران مبتلا، تنظیم کرد و برگمن را پایگاه تحقیقاتی جذام اروپا ساخت. با وجود پیشرو بودن دنییلس از نظر بالینی و آسیب‌شناختی جذام، آنچه که وی را در مسیر تحقیقاتش متوقف کرده بود این عقیده بود که بیماری جذام دارای ریشه‌ی وراثتی است. برخی پزشکان نیز عقیده داشتند که بیماری ناشی از استنشاق برخی بخارات مسموم است.
هانسن و دنییلسن در ۱۸۷۰-۷۱ برای بررسی وضعیت بیماران مبتلا به جذام، شروع به سفر کردند. در طی این سفرها هانسن بر اساس مطالعات اپیدمولوژیک نتیجه گرفت که این بیماری باید دارای مسبب قابل سرایت ویژه‌ باشد نه یک منشا وراثتی. وی متقاعد شد که باکتری عامل انتقال بیماری از یک فرد به فرد دیگر است. این تفکر جسورانه زمانی شکل گرفته بود که درک درستی از مفهوم بیماری مسری وجود نداشت و هنوز کسی نشان نداده بود که باکتری می‌تواند سبب ایجاد بیماری در انسان شود.
در سال ۱۸۷۱ هانسن با توصیف تغییرات ایجاد شده در گره‌های لنفاوی بیماران و برجستگی ‌های پوستی آنها به بیان نظریه‌ی خود پرداخت. سپس با دریافت کمک هزینه، هانسن توانست به آلمان سفر کند تا آموزش لازم برای مطالعات آسیب‌شناختی بافتی را فرا بگیرد. بعد از بازگشت، هانسن با کمک آموخته‌های خود به نمونه‌گیری از بافت بیماران و آماده سازی و رنگ آمیزی آنها برای مشاهده با میکروسکوپ نوری پرداخت.
سرانجام، مطالعات میکروسکوپی و پاتولوژیک منجر شد تا هانسن در سال ۱۸۷۳ در سن ۳۲ سالگی اجسام میله‌ای شکلی- مایکوباکتریوم لپرا- که گاهی اوقات به آن باسیل هانسن نیز می‌گویند، را در برآمدگی‌های بیماران جزامی کشف کند. اگرچه عدم حمایت اطرافیان وی و به سخره گرفتن نتیجه‌ی مطالعاتش سبب شد که هانسن با تردید در مورد کشف خود سخن گوید و آنچه را که مشاهده کرده بود نه به عنوان باکتری عامل بیماری بلکه چیزی شبیه باکتری معرفی کند. مطالعات هانسن زمینه ‌ساز کشف عامل سیاه زخم، توسط «رابرت کخ»، ۳ سال بعد از کشف مایکوباکتریوم لپرا شد.
اولین همسر هانسن که دختر همکار وی دنییلسن بود خیلی زود در اثر ابتلا به سل، همانند سه خواهر دیگرش، جان خود را از دست داد. هانسن نیز خود از سال ۱۸۶۰ از بیماری باکتریایی مقاربتی سفلیس، که مولد آن (Treponema pallidum) است، رنج می‌برد اما مرگ وی در اثر بیماری قلبی رخ داد....
ادامه مطلب ...

رابرت کخ

با وجود کشف آنتی‌بیوتیک ‌های جدید و آموزش روش‌های پیشگیری، باز هم سالانه در حدود ۸ میلیون نفر به بیماری سل مبتلا شده و دو میلیون نفر در اثر آن جان خود را از دست می‌دهند. این در حالی است که بیش از ۱۲۵ سال از کشف باسیل سل یا باسیل کخ به وسیله پزشک معروف آلمانی، رابرت کخ می‌گذرد. دکتر رابرت کخ زمانی عامل سل را کشف کرد که این میکروب موجب مرگ حداقل یک نفر از هفت نفر فرد بالغ می‌شد.


وی در سال 1843 در هانوور متولد شد او در خانواده‌ای که اولاد زیادی داشتند چشم به جهان گشود و وی یکی از سیزده فرزند خانواده بود. تحصیلات خود را درگوتینگن به پایان رسانید و در 1866 از دانشگاه گوتینگن درجه دکترای خود را دریافت کرد. او که یکی از بزرگترین میکروب ‌شناسان جهان است، در ابتدا نبوغی در وی دیده نمی‌شد و به نظر نمی رسید که بتواند روزی همراه با پاستور علم جدید باکتری ‌شناسی را بر پایه و اساس محکم بنا نهد.

او میکروب‌ های بسیار مهم دیگری را نیز کشف کرده است که باسیل آنتراکس (عامل بیماری سیاه زخم) و نیز میکروب ویبریوکلرا (عامل بیماری‌ وبا) از جمله مهم‌ترین این کشفیات هستند. اهمیت اقدامات دکتر کخ به ویژه در زمینه سل به حدی بوده که موجب شد تا وی جایزه نوبل ۱۹۰۵ را به خود اختصاص دهد. علاوه بر این، تکنیک‌های رنگ‌آمیزی‌ دکتر کخ که هنوز هم در رنگ‌آمیزی بسیاری از میکروب‌ها به کار می‌روند، او را به عنوان یکی از بنیان‌گذاران علم باکتری‌شناسی نوین مطرح کرده‌اند. 
بررسی‌ها نشان داده‌اند که سل اصلی‌ترین بیماری عفونی کشنده خانم‌ ها در سنین باروری است. از طرف دیگر، این بیماری امروزه یکی از علل اصلی مرگ در افراد مبتلا به ایدز را تشکیل می‌دهد...

ادامه مطلب ...

هرمان بور هارون

شیمیدان و پزشک هلندی که در 31 دسامبر 1668 در لیدن به دنیا آمد. بیش از 5 سال نداشت که مادرش فوت کرد و پدرش که کشیش بود مایل بود پسر نیز در رشته الهیات مشغول به تحصیل شود. پدر شخصاً تربیت کودک را بر عهده گرفت و مراقب آموزش عقلانی و اخلاقی او بود. او تا 3 سال در دبیرستانی در لیدن تحصیل کرد و سپس به دانشگاهی در لیدن فرستاده شد و در آنجا وی درجه دکترای فلسفه خود را دریافت کرد. به علت خطابه‌ای که در مورد مفهوم (خیر اعظم) اپیکور ایراد کرد از طرف مسئولان دانشگاه به وی مدال طلا داده شد. او در سال 1693 از دانشگاه هاردروایک درجه دکترای طب را دریافت کرد. او در جلساتی که آنتون نوک ترتیب می‌داد و در آن جلسات کالبد شکافی انجام می‌شد شرکت می‌کرد. وی از جمله دانشمندانی است که شهر لیدن را به صورت یک کانون پزشکی در اروپا درآورد. هرمان در شهر لیدن به تدریس ریاضیات پرداخت و به پزشکی نیز ادامه داد و از این طریق امرار معاش می‌کرد. او در تدریس و یاد دادن پزشکی روش مختص به خود داشت، او شاگردان خود را به بالین بیماران می‌برد در همان جا تدریس می‌کرد.
در حقیقت باید او را بانی تعلیمات بالینی دانست. تالار درس هرمان از دانشجویان کشورهای مختلف پر می‌شد و دانشجویان زیادی از تمام نقاط دنیا به نزدش آمده و از محضر درسش استفاده می‌کر دند .سطر کبیر از جمله کسانی بود که روزی در کلاسش حضور یافت. او در سال 1708 کتابی در زمینه زیست‌ شناسی نوشت و آن را چاپ کرد. هنگامی که لومور استاد شیمی در گذشت، وی جانشین او شد و به تدریس پرداخت و در سال 1724 کتابی در زمینه شیمی منتشر کرد. او با کوشش و سعی فراوان و پشتکار روزی 5 ـ 4 ساعت تدریس می‌کرد تا اینکه به علت بیماری روماتیسم مجبور شد به مدت 5 ماه بستری شود، بعد از بهبود وی مجدداً به تدریس پرداخت. از جمله کارهایی که او در زمینه علم انجام داد عبارتند از اینکه وی اولین کسی بود که غدد عرق را تشریح کرد و درباره آن توضیح داد. همچنین بیان کرد که بیماری آبله بوسیله تماس شیوع پیدا می‌کند و علتهای دیگر در شیوع آن تاثیر چندانی ندارد. او کسی است که روشهای دقیق کمی را وارد شیمی کرد و می‌توان او را بنیان‌گذار شیمی فیزیک دانست.
وی در نزد مردم از احترام زیادی برخوردار بود، شهرت او تا انجا بود که او را بقراط هلند می‌نامیدند. سرانجام به علت نارسائی قلبی خانه‌نشین شد و در 23 دسامبر 1738 در لیدن فوت کرد.

آدریاس وسالیوس

آدریاس وسالیوس درست پیش از نیمه شب روز 31 دسامبر سال 1514 به دنیا آمد. جد پدری و پدر بزرگ او هر دو پزشک بودند. پدر وی داروسازی مورد احترام امپراطور ماکسی میلیان اول از خانواده هابسبورگ بود. با تشویق پدر برای دنبال کردن حرفه فامیلی ابتدا به دانشگاه لوواین در نزدیکی بروکسل در بلژیک رفت و سپس در رشته پزشکی در دانشگاه پاریس به تحصیل پرداخت.

استادان دانشگاه از کتابهای قدیمی مانند آثار جالینوس کالبد شناس یونانی برای تدریس استفاده می کردند، در صورتی که دستیارهای آنها به تشریح سر هم بندی شده ای می پرداختند وسالیوس ادعا می کرد که از قصابی در فروشگاه گوشت چیزهای بیشتری می تواند یاد بگیرد. در سال 1536 به لوواین که امکان مطالعه روی اسکلت انسان را داشت برگشت. در بیرون شهر به جسد مرد سارقی برخورد کرد که او را از استخوانها جدا کرده بودند. وسالیوس اسکلت را قطعه قطعه را با دقت مورد مطالعه قرار داد به طوری که با چشم بسته هم می توانست آنها را تشخیص دهد. وسالیوس در 5 دسامبر سال 1537 مدرک پزشکی خود را از دانشگاه گرفت و همانطور که تعهد کرده بود تدریس کالبد شناسی را با استفاده از تشریح انجام می داد. سخنرانیهای وسالیوس بی اندازه مقبولیت عام یافت دانشحویان سالن سخنرانی را برای مشاهده تشریحهای ماهرانه وی کاملا پر می کردند. وسالیوس برای نشان دادن جزئیات کار برای حضار زیاد یا در زمانی که جسدی برای تشریح در دسترس نبود بافتها و اعضای بدن را روی کاغذ نقاشی و آنها را در کلاس آویزان می کرد، برخی از این نقاشیها بدون اجازه وی چاپ و منتشر شد. موفقیت این راهنما وی را تشویق کرد تا کتاب «ساختار بدن انسان» را منتشر کند. این اثر بزرگ در هفت جلد در سال 1543 با شرح جزئیات و سیصد تصویر منتشر شد...
ادامه مطلب ...

جالینوس

جالینوس پزشک یونانی در زمانی زندگی می کرد که اروپا تحت تسلط امپراطوری روم بود. در آن زمان نگاه رومی ها به پزشکی بیشتر تاکید بر بهداشت همگانی بود، آنها قنات هایی برا ی انتقال آب سالم، فاضلاب هایی برای خارج کردن فضولات و گرمابه های عمومی برای بهداشت شخصی افراد ساخته بودند. با وجود همه این موفقیتها محدودیتهایی نیز در نگرش آنها وجود داشت، آنها به درمان بیماریهای فردی توجهی نداشتند و کالبد شناسی را نیز به حساب نمی آوردند. جالینوس به شناختن نقاط ضعف طب در رومی ها کمک کرد.


جالینوس پس از تحصیل پزشکی در پرغامس آسیای صغیر و کورینت در یونان به اسکندریه در مصر رفت. کتابخانه و موزه بزرگ آنجا دارای دو اسکلت کامل انسان بود . جالینوس اعتقاد داشت که همانگونه که معمار از روی نقشه کار می کند پزشک هم نیاز دارد که بدن انسان را کاملا بشناسد. چون قانون رومی ها تشریح جسد انسان را ممنوع کرده بود. جالینوس به تشریح بدن یک خوک، بز و میمون دست زد. او جزئیات زیادی یاد گرفت ولی تمام جزئیاتی که در جانوران یافته بود برای بدن انسان صدق نمی کرد. مثلا شبکه رگهای خونی که در زیر مغز جانوران مشترک است در انسان وجود ندارد.
جالینوس هنگامی که در سال 157 میلادی به پرغامس برگشت تا به عنوان پزشک مدرسه گلادیاتورها خدمت کند، اطلاعات فراوانی در مورد کالبد شناسی انسان کسب کرد. جالینوس جنگجویان زخمی را درمان می کرد و از این راه مستقیما" کلبدشناسی انسان را فرا گرفت.
جالینوس در سال 162 میلادی به روم برگشت و فواید دانستنیهای خود را در معرض دید همگان قرار داد. آدموس که پزشکی ناشناخته بود و از فلج مختصر در دست راست خود رنج می برد، پس از آنکه پزشکان محلی از درمان او نا امید شدند از جالینوس پزشک جدید شهر درخواست معالجه کرد. جالینوس از آدموس در مورد آسیب دیدگیهای تازه پرسش کرد و مشخص شد که آدموس از ارابه پرت شده و گردنش مجروح شده است. جالینوس می دانست که اعصاب انگشتان به ستون مهره ها ارتباط دارد و به جای انگشتان باید روی اعصاب گردن او کار کرد. با این معالجه بیمار کاملا بهبود یافت به دنبال این موفقیت مارکوس اورلیوس امپراطور روم جالینوس را به سمت پزشک دربار برگزید.
جالینوس در دوره زندگی خود تعداد بسیار زیادی کتاب و مقاله پزشکی نوشت که بیش از صد عنوان از آنها شناخته شده است. کتابهای وی مجموعه ای از واقعیت ها، نظرات و نیز خطا های آشکار است. او نشان داد که رگها وسیله انتقال خون هستند نه هوا، ولی این کشف مهم را که قلب تلمبه خون است از دست داد.
به دلیل یکتاپرستی آموزه های جالینوس در بین اولیای امور مذهبی قرون وسطی از حمایت برخوردار شد. اعتقاد جالینوس این بود که بیماری نتیجه ناهماهنگی چهار مایع حیاتی بدن یا اخلاط چهارگانه است که قرنها پذیرفته شده بود. بر اساس این اعتقاد فکر می کردند که پزشکان می توانند با خون گیری یا حجامت از بیمار سبب ایجاد تعادل در اخلاط چهارگانه و در نتیجه سبب سلامتی بیمار شوند این اعتقاد تا اوایل قرن هجدهم که اولیای امور پزشکی برخی از خطاهای اساسی نظریه های جالینوس را نشان دادند پذیرفته شده بود.